غزل شماره ۳۸۷ حافظ تحت تأثیر غزل عبرت‌انگیز کمال خجند که در کمال آراستگی سروده شده و زمان آن مربوط به اوایل سلطنت شاه شجاع است. حافظ ماجرایی را که بین او و شاه اتفاق افتاده، به زیباترین شکل بیان می‌کند. پادشاه خوش قد و قامت، سالار نوشین‌لبان، کسی که با تیر مژه‌هایش از همه دل می‌برد، در حالی که مست بود از برابرم گذشت.

شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان *** که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
 

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت *** گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود *** بنده ی من شو و بر خور ز همه سیم تنان

کمتر از ذرّه نه ای پست مشو مهر بِوَرز *** تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِیْ داری *** شادی زُهره جبینان خور و نازک بد نان

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد *** گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

دامن دوست به دست آر وز دشمن بگسل *** مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله سحر می گفتم *** که شهیدان که اند این همه خونین کفنان

گفت حافظ، من و او محرم این راز نه ایم *** از مِیِ لعل حکایت کن و شیرین دهنان


 

تفسیر عرفانی

1. معشوق، آن که از همه ی بلندبالایان شهر، خوش قد و قامت تر است و بوسه و سخنش شیرین است با تیر مژگان خود قلب همه ی دلیران صف شکن را می شکند و تسخیر می کند.

2. روزی سرمست و خوش از کنارم گذشت و نگاهی به من درویش انداخت و گفت:ای نور چشم همه ی شاعران شیرین سخن!

3. تا کی می خواهی کیسه ات از سیم و زر خالی باشد؟ بیا و مطیع و بنده ی من شو که گویی از همه ی معشوقان بهره مند می شوی؛ به آسانی به آرزوهایت می رسی.

4. تو از ذرّه کمتر نیستی، پس خود را خوار و کم ارزش مدان و عشق ورزی کن تا سرانجام مانند ذرّه های غبار، رقص کنان به خلوت سرای خورشید برسی و به وصال معشوق نایل شوی.

5. ای دنیا فناپذیر است و به کسی وفا نمی کند؛ پس به آن اعتماد مکن و دل مبند و اگر پیاله ای شراب داری، آن را به سلامتی زیبارویان لطیف اندام بنوش و خوش باش؛ جلوه های زیبای آفرینش را ببین و ستایش کن و خوش باش.



6. پیر باده نوش من که روحش شاد باد، گفت:از مصاحبت و همنشینی کسانی که به عهد و پیمان خود وفادار نیستند، دوری کن.

7. به دوست حقیقی پناه ببر و به او متوسل شو و از دشمن دوری کن؛ مرد خدا شو تا از شرّ شیاطین آسوده خاطر شوی؛ دوست، کسی است که از عشق و عرفان بویی برده است و دشمن، کسی است که راهی به این معنا ندارد.

8. سحرگاه با باد صبا در باغ لاله می گفتم که این همه گلگون کفنان، کشته شدگان چه کسی هستند؟ اینها کشتگان کدامین عشقند؟

9. باد صبا گفت:ای حافظ! من و تو آشنا و محرم این راز نیستیم؛ پس از شراب سرخ و دلبران شیرین لب زیبا سخن بگو؛ راز این عشق و شهادت را کسی نمی داند.
 

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول